چنین دیوان که ما داریم از دیوان دیوان به


چه جای دیو با دیوان که از ملک سلیمان به

دوای درد دل درد است اگر داری غنیمت دان


که درد درد عشق او به نزد ما ز درمان به

رهاکن کفر و هم کافر مسلمان باش مردانه


چوخواهی مرد ای درویش اگر میری مسلمان به

دل معمور آن باشد که خوش گنجی بود در وی


دگر گنجی در او نبود بسی زان کنج ویران به

چو دل با تو نمی ماند به دلبر گر دهی اولی


چو جای از تن بخواهد شد فدای روی جانان به

خراباتست و رندان مست و ساقی جام می بر دست


چنین بزمی ملوکانه ز خاقانی خاقان به

غلام سید ما شو که سلطان جهان گردی


به نزد حق غلام او بسی از شاه سلطان به